جدول جو
جدول جو

معنی رحیم خان - جستجوی لغت در جدول جو

رحیم خان
(رَ)
دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 307 تن. آب آن از چشمه. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب و صنایع دستی آنجا جاجیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
موضعی است به جنوب چوتفوال نزدیک مصب رود تجن بنواحی شمال غربی مرو
لغت نامه دهخدا
(فَی ی)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حاج محمدکریم خان کرمانی، ابن ابراهیم خان قاجار کرمانی. از علمای نامی اواخر قرن سیزدهم هجری و از تلامذۀ سید کاظم رشتی بود و آنچه از بعضی مسموع افتاد درس شیخ احمد احسائی را نیز دید. وی رئیس و سرسلسلۀ یک فرقه از طایفۀ شیخیه می باشد که به حاج کریم خانی معروفند. حاج محمد کریم خان از کبرای علما معدود و در جمیع فنون عقلیه و نقلیه دعوی استادی می نمود. از جماعت بعد از سیدکاظم رشتی گروهی بر وی گرویدند و او را رکن چهارم از ارکان اصول عقاید خویش گرفتند. سید محمدعلی باب در کتاب بیان در شأنش گفته ان الکریم کان فی الکرمان کریما. وی در زمان ناصرالدین شاه رساله ای در رد باب نگاشت که به طبع رسیده است. وفاتش در سال 1288 ه. ق. در کرمان اتفاق افتاد. از تألیفات اوست: ارشادالعوام در عقاید به فارسی که به چاپ رسیده است، تقویم المعراج در رد ایراداتی که بر شیخیه کرده اند، جوامع العلاج در طب به عربی که میرزاحسن بن علی اکبر محیط کرمانی آن را به پارسی ترجمه نموده است، جهادیه به فارسی که در 1273ه. ق. هنگامی که قشون انگلیس به بوشهر وارد شد برای تشویق مردم به جهاد نگاشته شده، دقایق العلاج در طب، رجوع الشیاطین، الفطره السلیمه والطریقه المستقیمه، فصل الخطاب در حدیث. (از ریحانه الادب ج 3 ص 360)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
یا رستم بن جهانگیر یا رستم خان بن جهانگیر. از امرای لر کوچک، که سمت للگی یکی از دختران شاه طهماسب را با حکومت لرستان داشته و حیات او از 949 تا 978 هجری قمری بوده است. رجوع به تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 451 و 452 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
اقامتگاه. باش جای. جای قرار و اقامت، کنایه از دنیا، جهان. گیتی:
روزی دو در این رحیل خانه
می باید ساخت با زمانه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَحْ یا)
حکاری نام رئیس عشایر حکاری. در سال 1026 هجری قمری شاه عباس لشکری به سرداری قرچقای خان تا ارزنهالروم فرستاد. عثمانیان سعی بسیار کردند که طوایف کردرا بر ایرانیان برانگیزند ولی رؤسای آن طوایف مثل ضیاءالدین خان فرزند شرفخان بدلیسی و غیره بدون اجازۀ سرداران عثمانی به ولایت خود بازگشتند. محمد پاشا بیگلربیگی می خواست از آنها جلوگیری کند جنگ درگرفت. یحیی خان پسر زکریاخان رئیس عشایر حکاری جمعی از ترکان عثمانی را کشت و خود نیز مجروح شد و محمدپاشا را هم زخمدار کرد. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 206)
یحیی خان لکهنوی بن منشی ثابت علیخان. اصلش از قصبۀ صفی پور لکهنو بود و خود در لکهنو به دنیا آمد. مردی صوفی مشرب و نیکونهاد بود و در اواسط قرن سیزدهم درگذشت. از اشعار اوست:
بر باد داد شعلۀ حسنش غبار ما
پروانه وار نیست نشان مزار ما.
(از صبح گلشن ص 614)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان بخش پشت آب شهرستان زابل. سکنۀ آن 229 تن. آب آن از رود خانه هیرمند. محصول عمده آنجا غلات می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ چَ لَبیا)
ملقب به سردار نصرت، دشمن معروف مشروطه طلبان که در تمام مدت سلطنت محمدعلیشاه قاجار (1324-1327 هجری قمری) و به تحریک او از تولید اغتشاش و قتل نفوس و تاراج اموال و تخریب قراء و قصبات در نواحی شمال آذربایجان و جنگ علنی با آزادیخواهان و مجاهدان شجاع تبریز که با کمال رشادت و ازجان گذشتگی مدت یازده ماه تمام در مقابل قشون عظیم دولتی مقاومت می نمودند هیچ فروگذار نکرد و سرانجام پس از فیروزی آزادیخواهان پناه به روسیه برد و از آنجا باز مجدداً در اواخر محرم سنۀ هزار و سیصد و بیست و نه قمری به ایران معاودت کرد و در قره داغ مقر اصلی خود ساکن گردید، آقای مخبرالسلطنه والی آذربایجان در آن تاریخ او را به حیل و تدابیر از قره داغ به تبریز جلب نمود و در آنجا تحت الحفظ او را نگاه میداشتند تا در هفدهم رمضان همان سال (یک هزار و سیصد و بیست و نه قمری) بحکم انجمن ایالتی تبریز پنهانی در ارک همان شهر بضرب چند گلوله کار او را به آخر رسانیدند. (از وفیات معاصرین بقلم علامه قزوینی مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ رَ)
بیست ونهمین از خانان اوزبک خیوه (1221- 1241 ه. ق)
لغت نامه دهخدا